• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5639 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۶ آذر

اسناد خيلي محرمانه!

احمد زيدآبادي

در دو سه دهه پيش، حرفه روزنامه‌نگاري اگر هم خرده‌لطفي داشت، به ندرت سبب شهرت كسي مي‌شد.
در واقع، هيچ زمينه‌اي براي عرض اندام روزنامه‌نگاران وجود نداشت. چند نفري هم كه شهرت و معروفيتي به هم زده بودند، از بابِ شهرت برادر حاتم طايي بود، يعني از راه پرونده‌سازي و حمله به چند روشنفكر حاشيه‌نشين يا تعدادي دولتمرد رو به انزوا، به چنان جايگاه رفيعي دست يازيده بودند.
باري، در آن دوران بولتن‌هايي از طرف خبرگزاري رسمي و معاونت مطبوعاتي ارشاد به مديران مسوول روزنامه‌ها ارسال مي‌شد كه مهر درشت «محرمانه» يا «خيلي محرمانه» روي جلدشان جلب‌توجه مي‌كرد.
اين بولتن‌ها يا متن پياده‌شده برنامه راديوهاي فارسي‌زبان خارج از كشور بودند يا ترجمه مشتي مقالات بي‌سر و ته برخي از بي‌اهميت‌ترين مجلات و روزنامه‌هاي كم‌اعتبار اروپايي و امريكايي در آنها منعكس شده بود.
مديران مسوول روزنامه‌ها نه علاقه‌اي به مطالعه اين بولتن‌ها داشتند و نه اصولا محتواي آنها به كارشان مي‌آمد. از اين رو، معمولا بولتن‌ها را در اختيار تحريريه و به خصوص سرويس خارجي مي‌گذاشتند تا اگر روزنامه‌نگاري وقت و حوصله كرد، نگاهي به آنها بيندازد. 
روشن است كه متن پياده‌شده برنامه‌هاي خبري و تفسيري راديو بي‌بي‌سي كه پدر مرحوم من هم از طريق يك راديوي دو موج مي‌توانست هر شب و روز در روستاي‌مان در حاشيه كوير به آن گوش دهد، اصولا چندان نكته محرمانه‌اي نداشت كه يك روزنامه‌نگار را به مطالعه بولتن‌ها راغب و مشتاق كند! به همين علت، حتي كسي وسوسه تورق آنها را نيز به خود نمي‌داد چه رسد به اينكه بخواهد آنها را بخواند.
در اوايل كار معمولا به مسوول آرشيو روزنامه‌ها گفته مي‌شد كه بولتن‌هاي قديم را پس از دريافت شماره‌هاي جديد، در جايي آرشيو كنند، اما چون تمام كارايي آنها فقط اشغال فضا بود، پس از مدتي بي‌خيال آرشيو آنها شدند. از اين جهت، بولتن‌ها پس از يك هفته سرگرداني در روي ميزتحرير سرويس‌هاي روزنامه، نهايتا به جايگاهي كه مستحق آن بودند، روانه مي‌شدند. منظور اينكه نظافتچي روزنامه آنها را سرازير سطل زباله مي‌كرد تا به همراه ديگر كاغذهاي باطله براي تبديل شدن به مقوا به محل‌هاي بازيافت ارسال شوند.
با همه اين احوالات، شايد تعجب كنيد كه من تنها روزنامه‌نگاري بودم كه به قصد احتمالِ يافتنِ خبر يا تحليلي متفاوت، از خير مطالعه همين بولتن‌هاي پوچ و بي‌محتوا هم نمي‌گذشتم! از آنجا كه در محل تحريريه روزنامه‌هاي اطلاعات يا همشهري، وقتي براي خواندن اين بولتن‌ها باقي نمي‌ماند، بنابراين، آخر وقت اداري يك نسخه از آنان را با خود به منزل مي‌بردم تا در اوقات فراغتم نگاهي به آنان بيندازم.
معمولا بعد از مطالعه، آنها را در گوشه‌اي كنار روزنامه‌هاي باطله انبار مي‌كردم تا زمانِ مناسبِ بيرون ريختن آنان فرا رسد. مشخص است كه بردن بولتن‌ها به منزل و نگهداري آنها و همين‌طور بيرون ريختن‌شان از نظر من كاري سهل و آسان مي‌نمود. واقعا از كجا بايد مي‌دانستم كه خبر يا مصاحبه‌اي كه پدرم بدون هرگونه مانع و رادعي با راديوي دوموجش در زيدآباد مي‌شنيد، خواندنش مي‌تواند براي من خطرناك باشد؟
خطر را روزي دريافتم كه اكبر گنجي پس از بازگشت از برلين، دستگير و روانه بازداشتگاه شد. چيزي نگذشت كه حفظ و نگهداري اسناد محرمانه و خيلي محرمانه به عنوان اتهام او اعلام شد. با شنيدن خبر، با خود گفتم، اين اكبر هم عجيب موجودي است! نه فقط به اسناد محرمانه و خيلي محرمانه دسترسي داشته بلكه آنها را در منزل هم نگه مي‌داشته است! اما به زودي كاشف به عمل آمد كه اسناد محرمانه و خيلي محرمانه در منزل گنجي نيز مشابه همان بولتن‌هايي بوده كه من هم به خانه برده و سپس ضايع مي‌كردم! ‌اي دل غافل! چه خوب شد كه اول گنجي را دستگير كردند وگرنه من هم از خواب غفلت بيدار نمي‌شدم كه به جاي آنكه بولتن‌ها را به خانه ببرم در همان محل روزنامه راهي سطل آشغال كنم!
راستش حالا هم وقتي پاي افشاي اسناد محرمانه و خيلي محرمانه توسط مطبوعات و رسانه‌ها به ميان مي‌آيد و بلافاصله انواع و اقسام دواير دولتي و امنيتي و قضايي براي رسيدگي و مجازاتِ رسانه افشاگر بسيج مي‌شوند، ياد آن بولتن‌هاي خيلي محرمانه و بسيار خطرناك مي‌افتم!
به خدا كه خجالت هم چيز بدي نيست اما ظاهرا در اين مملكت آب شده و به زمين رفته است!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون